آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان

بانوی 8

او برمی گردد و باید به یاد بیاورد

 

 

 

بانوی 8

 

این خیابان به کجا ختم می شود

می خواهم پیاده شوم

کنجی زیر این باران

سیگاری بگیرانم

دلم تنگ است.

بانو

سفر به امتدادی ابدی

فراموشی می آورد

برای همین است که بعضی وقتها

نام مادرم را در خیابان بیتوته می کنم

و ترا به درازای جاده ها که به ابدیت می گراید

صدا می کنم

تا که اگر باشد،لحظه ای آرام گیرم

بیقرارم بانو

صدای تو هم هی قطع و وصل می شود

خیابانها تقاطع زیادی دارد

باید هرچند لحظه بایستم تا سبز شوم

پلیس یقه ی مرا می چسبد که چرا حواسم نیست

او نمی داند

کجا باید ایستاد

تنها صداست که سرگیجه می آورد

و تکرار نام کسانی تهوع،دلپیچه دارد

بیقرارم بانو

و تو در سفری موقت نام نزدیکترین کسانت را فراموش کرده اید

بانوها همیشه فراموشکارند

می خواهم بار دیگر

نام ترا و مادرم را

با قطرات باران مزمزه کنم،

آقا پیاده می شوم

دلم تنگ است

می خواهم سیگاری بگیرانم.

 

 

سلیمانی 2006.7.31

کسی منو احاطه کرده،کسی منو داره می بره،کسی که فقط صداش پیداست،نه می شناسم نه هیچ نشانی ازش دارم.

نمی دونم این کیه که همیشه با منه،سایه به سایه بامن، بامن تلخ و غریب همراه شده و می خواد منو به نمی دانم کجا ببره.

کسی همیشه نگرانه منه،کسی که دوست نداره من مشروب بخورم و سیگاری بگیرانم.کسی به من می گه "دیونه یی این وقت شب مست ول می گردی".

خب چکار کنم ؟وقتی کسی منو اهلی کنه نمی تونم بگریزم،تا جان دارم وفادارم.

اون صاحب خانه است،مسافری نیس که پیاده شه.انگار مادرمه.

این پری ترسون و لرزون به من تلفن می کنه و می خنده و از دستم عصبانیه.دوست داره من اون کسی باشم که می خواد.خب ما مردا اینو دوست نداریم،دوست داریم اونی که خودمانیم باشیم.

واسه همینه که بعضی مردا دیکتاتور منشن.

شاید من اینجوری نباشم،دوست داشته باشم هر چی اون می خواد باشم،غیر از اینه که منم اونو دوست دارم؟

باشه بد مستی نمیکنم،خیابونا رو ول نمی گردم.بزار شب و مستی بیاد و ما را در نوردد.بزار اون بیاد در ما بیتوته کنه.

می خوام تنها یه بار به حرف خودم گوش ندم،می خوام به کسی که دوستم داره اعتماد کنم و به اون نمی دانم کجا بروم و ببینم غیر از خوشبختی چیز دیگه ای هست؟

خب اگه همسفری بسم الله...