2
بانو،
با من بیا ، تا ته این من بی چراغ
ازسایه ی نور و صدای خواب میترسم
چه ترافیکی دارد
به صف نشسته اند خدایان .
من ظهورخواهم کرد
ظهورخواهم کرد
آنگاه که دیگر صدایی نباشد .
بانو
چه دستهای نحیفی دارد مهربانی
وشاعر چه مجهوربه متروکه های
شک پناه میبرد .
چه دردی دارد این پرسه های سئوال
چه بلند
فریادم را درین کوچه پس کوچه ها
له میکنم .
با من بیا بانو
خدایی را به زنجیر میکشم
درسکوتی ملکوتی
که نفس نجنبد،
وآنگه توبیایی وبی خود وبی خدا معنا شویم .
بی حرف و بی آیه میگویم
تمام سوره های تنم
سفروجاده نوشت .
گریختم که بنویسم
مینویسم که بگریزم .
خدایان پشت این چراغ قرمز میترسند ، بانو
بگذارچراغی دیگر نباشد .
بگذارخدایی را درقهوه خانه ها بیابیم
که روزنامه می خواند و چای می نوشد .
اینگونه باید ظهور کرد.
توبنویس ؛ شاعرها لاشعورند
بنویس ؛ تف به این جاده ها
روی سفر سیا .
چه باک ، من دوباره
بی حرف و بی آیه میگویم
خدایتان را به متروکه های شک
می برم ،
تا تو باشی
ومن
دیگرننویسم
نگریزم .
16/5/2005 سلیمانیه
گه رمترین خوشه ویستی بوخوشه ویست ترین شیعره کانت بو گه رمترین هه ستی ناو ئاخنی میهره بانی شیعره کانت/ شیعره کانت گه رده نبه ندی جوانی و شیرینتر له بیکه نینی گه دا و گه شتر له بریسکایی ویبلاگه که ت و ته نانه ت ده توانم بلیم له خوت ناچن/ هیوا خوازم سه رکه وتوو بیت/