بیقرارم
می خواهم سرم را به تنه ی این خیال خاردار
بکوبم
تا اسب نبض لکنتم جاری شود.
بیقرارم
در این قفس بی کرکس جوانه می زنم
و التهاب دستهایم
ناشی از لمس عمق یک لبخند باران است.
بیقرارم
می خواهم پروانه ها را جمع کنم
و در گوشه ای از این چهار دیواری
بی سقف و بی آینه
تا ته بودن کودکیم پرواز کنم.
16.3.2007
سلیمانیه
سلام
راحت شعر گفتن هنریه که همه ندارن نمی دونم چقدر روش کار کردین اما قشنگه و پر تخیل
سلام
گفتی دیوانه ام میکنی
دیوانه ام کردی
خیالت آسودخه شد
من بار دیگر شعری خواهم گفت